تقدیم به مولای بی کفن

یک اربعین گذشته است و زینب رسیده است
بـالای تـربـتـی کـه خـودش آرمـیـده اسـت
سلام ای برادرم ایها الغریب یا
ای یوسفی که گرگ پرهنت را دریده است
از شهر شام کینه رسیده مسافرت
پـس حـق بـده کـه چـنـیـن داغ دیـده اسـت
احساس میکنم که مادر اینجا نشسته است
در کـربـلا نـسـیـم مـدیـنـه وزیـده اسـت
بر نیزه بودی و بر سرم بود سایه ات
با این حساب کسی زینب را ندیده است
این گل بنفشه های تن و چهریه کبود
دارد گـواه زیـنـبـتـان داغ دیده اسـت
تو طعم خیزران و سنگ ها، خواهرت
طعم فراق و غربت و غم را چشیده است
آبی به کف گرفته و رو سوی علقمه
با آه می رود سکینه و خجلت کشیده است
این دختر شماست که خواستند کنیزش
لکنت گرفته است و صدایش بریده است
نیزه نشین شد حضرت سقا و اهل بیت
زخم زبان ز هر کس و ناکس شنیده است
گفتی رقیه...گفت:نمیایم عمه جان
در شام ماند و شهر جدید آفریده است
یا سر مسافر
سلام